پس از دیدن پایان دنیا زمان برای جورج مرتب تکرار می شود. سازمانی او را به خدمت می گیرد تا با استفاده از توانایی اش جلوی وقایع آخرالزمانی را بگیرد

وقتی حادثه هولناکی باعث آسیب دیدن یکی از عزیزان جورج می شود، او به شدت به هم می ریزد. یک سوال بارها و بارها در ذهنش تکرار می شود: اگر این سازمان می تواند زمان را به عقب برگرداند، چرا نمی تواند جلوی اتفاقی را که افتاده بگیرد؟

جورج پس از دست دادن یکی از عزیزان خود تصمیم می گیرد سوگواری را کنار بگذارد و درعوض دست به کار شود. اگر همکارانش در لازاروس کمکش نکنند، از جای دیگری کمک خواهد گرفت؛ حتی از دشمنان قسم خورده لازاروس

اتفاق ناگواری که در زندگی شخصی جورج می افتد او را در تقابل با پروژه لازاروس قرار می دهد. جورج مصمم است زمان را از نو شروع کند تا عزیز خود را برگرداند؛ اما تنها راه انجام دادن این کار با یک فاجعه جهانی همراه خواهد بود

As George tries desperately to cover his tracks, his actions force Archie to question her faith in The Lazarus Project.

جورج که بیش از پیش به هدفش نزدیک شده، می خواهد پیش از آنکه لازاروس بفهمد نقشه اش چیست کار را تمام کند. تک و تنها، تنها کسانی که جورج می تواند با آن ها متحد شود گروهی از مزدوران هستند

جورج با تمام آرزوهایش بیدار می شود اما هیچ چیز آن طور که می نماید نیست. او با عذاب وجدان درگیر است و با حقایق ناخوشایندی روبرو می شود، از جمله این حقیقت که ممکن است کارهایش از اساس شخصیت او را تغییر داده باشند